• وبلاگ : همسفرمهتاب
  • يادداشت : شد كعبه حرمخانه ميلاد علي
  • نظرات : 41 خصوصي ، 109 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    خانه زاد حق
    آن شب فضاى كعبه اذينى دگر داشت
    گوئى خم گيسوى شب چينى دگر داشت

    استاره ها بر گرد مه پروانه بودند
    چشم انتظار جلوه جانانه بودند

    ان شب غم از مرز ولايت دور شد دور
    ام القمرى را سينه همچون طور شد طور

    با يورشى ظلمت اسير نور گرديد
    چشم كج انديشان عالم كور گرديد

    آن شب زنى را، راز دلها با احد بود
    بيت احد خلوتگه بنت اسد بود

    بنت اسد در زير لب رازى مگو داشت
    در نيمه شب با احد اين گفتگو داشت

    ائينه دار راز او، اسرار شب بود
    وز شدت دردى نهان در تاب و تب بود

    غرق عرق گرديده بود از بار دارى
    صبر و قرارش رفته بود از بى قرارى

    در كارگاه شب در اسرار مى سفت
    اسرار دل را با خداى خويش ميگفت :

    در خلوت دل جز تو دلدارى ندارم
    با كس به غير از تو سروكارى ندارم

    دستم بگير از مرحمت ، كز پا فتادم
    وز ناتوانى خسته در اينجا فتادم

    درد مرا درمان دواى توست يا رب
    خوان مرا نعمت عطاى توست يا رب .

    ناگه جدار خانه حق باز گرديد
    وز اين شكفتن ، رازها ابراز گرديد