خوابيده ام ...نيمي خواب و نيمي بيدار .ذهنم مشغول استپُرَم از آتش فکرهاي گوناگونخوابم يا بيدار ؟مي خواهم در اين دو راهي بمانم .هم مي خواهم بخوابمتا تو را در رويا ببينمهم مي خواهم بيدار بمانمتا حسرت تو را به دوش بکشم ...
سرمشقهاي آب ، بابا يادمان رفترسم نوشتن با قلمها يادمان رفتگل كردن لبخندهاي همكلاسي ؛با يك نگاه ساده حتي يادمان رفت،ترس از معلم ، حل تمرين پاي تخته،آن زنگهاي بي كلك را يادمان رفت...راه فرار از مشقهاي توي خانه ؛اي واي ننوشتيم آقا ، يادمان رفت،آن روزها را آنقدر شوخي گرفتيم؛جديت "تصميم كبري" يادمان رفت،شعر"خداي مهربان" را حفظ كرديم،يادش به خير اما خدا را يادمان رفت،در گوشمان خواندند رسم آدميت،آن حرفها را زود اما يادمان رفت...فردا چكاره ميشوي ؟ موضوع انشاء،ساده نوشتيم آنقدر تا يادمان رفت؛ديروز تكليف ، آب ،بابا بود و خط خورد؛تكليف فردا ، نان و بابا ، يادمان رفت...
گر يار يار باشدت اي يار غم مخورگنجت چو دست ميدهد از مار غم مخوربر مقتضاي قول حکيمان روزگاراندک بنوش باده و بسيار غم مخوردستار صوفيانه و دلق مرقعتگر رهن شد بخانهي خمار غم مخورکارت چو شد ز دست و تو انکار ميکنياقرار کن برندي و زانکار غم مخورچون دوست در نظر بود از دشمنت چه غمچون گل بدست باشدت از خار غم مخوربا طلعت حبيب چه انديشه از رقيبچون يار حاضرست ز اغيار غم مخورگردرد دل دوا شود ايدوست شاد زيور غمگسار غم بود اي يار غم مخورچون زر به دست نيست ز طرار غم مدارچون سر ز دست رفت ز دستار غم مخورخواجو مدام جرعهي مستان عشق نوشوز اعتراض مردم هشيار غم مخور
با سلام دست حق يارتان خواهرم.س.ف