به دکتر زنگ مي زنممي گويم: در قلبم تيري پيدا کرد ه اممي پرسد: چه شکلي ست؟مي گويم: خوش قد و قواره و از نواده گان چنگال است،بي شباهت به شن کِش نيست.مي پرسد: اسمش چيست؟مي گويم: اسمش را به ياد نمي آورمآدم هميشه قديمي ترين دوستش را فراموش مي کند
دکتر جراحت قلبم را متر مي زند.دستهايي که در گودالهايِ روحم به يادگار مانده اندمي شمرمدستهاي بي کمانِ آرش هايي که ديروزهمه پيش از قهرمان شدنمُردند.
باورم نمي شود اين همان قلبي ست که ديروز به دکتر بردماينقدر خوب کار مي کند که ديگر صداي بال زدنش را نمي شنوم.بعضي پرنده هااز بي قفسي مي ميرند ...