اي با من و پنهان چو دل ،
از دل سلامت مي كنمتو كعبه اي هر جا روم ،
قصد مقامت مي كنم
هرجا كه هستي حاضري ،
از دور در ما ناظري شب خانه روشن مي شود ،
چون نام يادت مي كنم
گه همچون باز آشنا ،
بر دست تو پر مي زنم گه چون كبوتر پر زنان
آهنگ بامت مي كنم
گر غايبي هر دم چرا ،
آسيب بر دل مي زني ور حاضري پس من چرا
در سينه دامت مي كنم
دوري به تن ليك از دلم
اندر دل تو روزني است زان روزن دزديده من ،
چون مه پيامت مي كنم
اي آفتاب از دور تو ،
برما فرستي نور تو اي جان هر مهجور تو
جانرا غلامت مي كنم
من آينه دل را زتو ،
اينجا صقالي مي دهم من گوش خود را دفتر
لطف كلامت مي كنم
در گوش تو ، در هوش تو ،
واندر دل پرجوش تو اينها چه باشد تو مني
وين وصف عامت مي كنم