از تو مي پرسم
چيست در انجم رخشان فلكچيست در جنبش اين گوي مدور كه زمينش خوانيچيست در سايه ابر انبوهكه زند بوسه بر آن قله ي كوهچيست در نعره سيل كه خروشنده به دريا ريزدچيست در گرد شتابنده كه از دامن صحرا خيزدچيست در بهت و سكوتچيست در پرده ساز ملكوتگر شنيدي تو"مناجات درختان را هنگام سحر"نيست اينها همه جز ذكر عبوديت (او)همه از اوست كه مي انديشندهمه از اوست كه : در رقص و قيامند و قعود آري ، آريآفرينش همه تسيبح خداوند دل است .