ما نشستيم و تما شا كرديم
وقتي كه قلبا و گلا شكسته و پرپر شدن
وقتي كه باغچه هاي عشق سو ختن و خاكستر شدن
من و تو از گل كاغذي باغچه اي داشتيم توي خواب
با خشتهاي مقوايي خونه ميساختيم روي آب
وقتي كه ما تو جشن شب ستاره بارون ميشديم
ئژوقتي كه پشت سنگر سا يه ها پنهون ميشديم
از نوك بال كفترا خون ميچكيد