قرآن ناطق
************************************در سحرگاهي كه قدر او زهر شب برتر است// ني غلط گفتم كه قدرش از هزاران شب سراست
مظهر ايمان همان ذوالقدر بُستان رسول// كوه صبر و استقامت يارو همراه بتول
مرد نخلستان کوفه جان نثار مصطفي// فاتح خيبر،اميردين علي مرتضي
او که داد انگشتري را موقع راز و نياز// تيراز پا يش درآوردند هنگام نماز
او که کرده شمع بيت المال را برخود حرام// اوکه گريان بود از هجران محبوبش مُدام
شد به مسجد تا به پا دارد نماز آخرين // تا کند با يار خود راز و نياز آخرين
دشمن ناپاك با شمشير كينه در كمين// تا بيايد رو به مسجد مرد حق سلطان دين
مسجد كوفه نمي داند كه امشب محشر است// سجده گاه شيرحق از خون فرق او تراست
تيغ بُرّان، دل هوسناك وعلي غرق نماز// دستهاي نهرواني مانده در زنجير آز
دست جهل از آستين ابن ملجم شد برون// خانۀامن خدا از خون مولا غرق خون
تاكه او سر را زخاك بندگي برداشته// تيره دل شمشير كين را از قفا افراشته
زد به فرق اسوۀ ايمان علي شير خدا// كرد قرص ماه رويش را ازاين ضربت دوتا
سرو آزادي فرو افتاد در محراب خون// دشت سرسبز ولايت شد زخونش لاله گون
در شب تنزيل قرآن فرق مولا شد دوتا// مرز كفرو شرك و ايمان شد در اين مسجد سِوا
بلبل باغ ولايت چَه چَه زد اين نغمه را // فُزتُ ربِ الكعبه اي درياي رحمت ربنّا
صوت قرآن علي خاموش وكوفه داغدار// توسن رهوار غيرت شد دراين شب بي سوار
او که بُد قرآن ناطق،از جفاي ناکثين // از رياکاري وظلم قاسطين و مارقين
خواند انالِلّه وانا اِليه الرّاجعون// گشت خم درپيش حق سرو بلند راکعون
همدم و همراز نخلستان دگر آرام خُفت// ديگر امشب راز خود با چاه و نخلستان نگفت
امشب اوانبان طفلان را نمي گيرد به دوش// آن نواي دلنواز مرد شب نايد به گوش
حسرت« جاويد» مانده بر دل طفلان شهر// چون علي خاموش شد با ضربت شمشير وزهر