ادامه مثنوي غم
تو مي ديدي و لب بر بسته بودي؟
که آئين محمد در خطر بود
ندانستم که در چشم حقيقت کدامين مصلحت مد نظر بود
گلويت استخواني آتشين داشت که فريادت فقط در چشم تر بود
چرا ابليس را رسوا نکردي؟
عقاب تيغ تو بي بال و پر بود
فداي تيغ عريان تو گردم
کسي آيا ز تو مظلوم تر بود؟
مه خورشيد طلعت کيست،زهراست
چراغ شعله خعلت، کيست، زهراست
نمايان شد به خط آتش و دود
که جرم فاطمه حب علي بود
پس از زهرا علي بي همزبان شد اسير امتي نامهربان شد
علي تنهاست در يک قوم گمراه زبانش را کي مي فهمد به جز چاه؟
پس از او کيسه نان و رطب کو؟ صداي ناله هاي نيمه شب کو؟
خدايا کاش آن شب بي سحر بود
که تيغ ابن ملجم شعله ور بود
اذان گفتند و ما در خواب بوديم علي تنها به مسجد رهسپر بود
در آن شب تا قمر در عقرب افتاد غم عالم به دوش زينب افتاد
فدک شد پايمال نانجيبان
علي لرزيد و در تاب و تب افتاد
يقين دارم به جرم فتح خيبر
فدک در دست آل مرهب افتاد
علي جان کوفيان غيرت ندارند
که فرمان تو را گردن گذارند
علي جان کوفيان خفت پذيرند
که دامان بلندت را نگيرند
علي جان کوفيان با کياست
جدا کردند دين را از سياست
به نام دين سر دين را شکستند
دو بال مرغ آئين را شکستند
به پيشاني اگر چه پينه دارند