باسلام و عرض تبريك خدمت خواهر گلم .
آمده بودم كه تولد آقا امام حسن عليه السلام را تبريك عرض كنم كه ... .
به به ، چه روزي ! تولدتان مبارك خواهر گلم .
با آرزوي قبولي نماز ئ روزه ي شما ، التماس دعا ، خصوصا در ليالي قدر .
با سلام و عرض ادب خدمت شما خواهر بزرگوارم
روزه نمازتون قبول درگاه حق واقع بشه انشالله
ميلاد با سعادت امام حسن مجتبي ع
وتولد شما كه همزمان با مياد امام بزرگوار ميباشد
خدمت شما وخانواده محترمتان تبريك عرض مينمايم
اميدوارم به عظمت امام بزرگوارمان هميشه در زندگي موفق ومويد ودر سلامتي كامل بسر ببريد
خواهرم آرزو ميكنم به تمام آرزوهائي كه در دل پاكتان وجود دارد به همه آرزو هاي قشنگتون برسيد
دست حق يارتان خواهرم
برادر كوچك شما سيد فرهاد از غربت غريب
- قالَ الإمامُ الْحَسَنُ الْمُجتبى (عَلَيْهِ السَّلام) :
روزگار امامت آن حضرت
حسن(عليه السلام) مسئوليت امامت و رهبرى را در جوّى مضطرب و ناآرام، در وضعى بسيار پيچيده و پر كشاكش كه در پايان زندگانى پدر بزرگوارش امام على(عليه السلام)بروز كرده و شعله ور شده بود، به عهده گرفت.در نتيجه وضع نابسامان مردمى كه امام با آنان روبه رو بود تنها اين راه باقى ماند كه يا وارد جنگى بىحاصل و يأسآور شود، او و جماعتش به شهادت رسند، يا پس از سپرى شدن مدّتى مواضع خود را مسجّل گرداند و صلحى را كه به صلاح ملّت است بر جنگ بىثمر ترجيح دهد.و اين امرى طبيعى است كه جنگى كه مردم به آن به ديد شكّ مىنگرند، بىنتيجه و يأسآور خواهد بود.نشانه هاى تاريخى بسيارى وجود دارد كه به تأكيد بيان مىكند امام حسن(عليه السلام)موضع خود را به خوبى درك مىكرد و مىدانست كه مبارزه او با معاويه، با وجود شكّ و ترديدى كه در توده هاى مردم وجود دارد، محال است به پيروزى برسد.كار طرفداران امام(عليه السلام) به حدّ خيانت رسيد و از روى طمع به سوى معاويه گرايش يافتند و به دليل پول و مقام و آسايشى كه براى آنان فراهم آورد، روى به سوى او نمودند.زعماى كوفه كار را به جايى رساندند كه به معاويه نوشتند: هر وقت بخواهد امام(عليه السلام)را دست بسته نزدش مىفرستند! و چون به امام مىرسيدند به او اظهار اطاعت و ارادت مىنمودند و مىگفتند: «تو جانشين پدرت و وصىّ او هستى و ما سراپا در مقابل تو مطيع و فرمان برداريم ، هر فرمان كه دارى بفرماى!» امام به آنها مىگفت: «به خدا قسم، دروغ مىگوييد، به خدا سوگند شما به كسى كه بهتر از من بود وفا نكرديد، پس چگونه به من وفا مىكنيد؟ و چگونه به شما اطمينان كنم؟ اگر راست مىگوييد، اردوگاه مدائن، ميعادگاه و قرارگاه ما باشد، به آنجا برويد.»امام به مدائن رفت، امّا بيشتر سپاهيان، او را رها كردند.حال آيا امام مجتبى(عليه السلام)با چنين مردمى مىتوانست با معاويه بجنگد؟ هرگز.بنابراين، امام حسن(عليه السلام) به خاطر نداشتن نيروى كافىِ مطمئن، ناچار به پذيرش صلحِ تحميلى شد.
تواضعپيشواى دوم (ع ) روزى بر گروهى مستمند كه بر روى زمين نشسته پاره هاى نان را مى خوردند، گـذشـت . آنان با ديدن امام (ع ) آن حضرت را دعوت به غذا كردند. امام (ع ) از مركب فرود آمد و فرمود:(اِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرين )وبا آنان به غذا خوردن مشغول شد. آنگاه آنان را بر سفره خود دعوت كرد؛ هم غذا به آنان داد و هم پوشاك ..(12)
گذشت مـردى از اهـل شام به امام حسن (ع ) جسارت كرد. امام (ع ) سكوت اختيار نمود. هنگامى كه آن مرد از ناسزا گفتن باز ايستاد امام (ع ) به وى سلام كرد و خنديد؛ سپس فرمود:(اى پـيـر مـرد! گـمـان مـى كـنـم غـريـب باشى و شايد امر بر تو مشتبه شده باشد. اگر از ما رضـايـت بـخـواهـى تـو را مـى بخشيم و اگر چيزى بخواهى به تو مى دهيم وچنانچه راهنمايى بخواهى راهنمايى ات مى كنيم و... اگر ـ تا زمانى كه در اين شهر هستى ـ بر ما مهمان شوى از تو به نحو شايسته پذيرايى خواهيم كرد.)مرد شامى با شنيدن سخنان امام (ع ) گريست ؛ سپس گرفت :(شـهـادت مـى دهـم كـه تـو جـانـشـيـن خـدا در زمـيـن هستى . خدا داناتر است كه رسالتش را در چه خـانـدانـى قـرار دهـد. شـما و پدرتان تاكنون دشمن ترين بندگان خدا نزد من بوديد؛ ولى هم اكنون محبوب ترين مردم نزد من هستيد.)ايـن سـخـنـان را گـفـت و مهمان امام شد و تا وقتى كه در آنجا بود در محضر آن حضرت بود ودر شمار دوستداران اهل بيت عليهم السّلام در آمد..(9)يـكـى از خدمتكاران حضرت ، مرتكب خلافى شد كه مى بايست تنبيه شود. امام (ع ) دستور داد او را تنبيه كنند. خدمتكار گفت : مولاى من !(وَالْعافِينَ عَنِ النّاسِ)..(10)امام (ع ) فرمود: تورا بخشيدمخدمتكار، دنباله آيه را خواند(وَاللّهُ يُحِبُّ الُْمحْسِنيِنَ).امام فرمود تو در راه خدا آزادى و دو برابر حقوقت را به تو خواهم پرداخت ..(11)
جود و بخشش امـام حـسـن (ع ) سـه نـوبـت دارايـى اش را بـا خـدا تـقـسـيـم كـرد و در دو نـوبـت از تـمـام مال خود در راه خدا گذشت ..(6)مـردى نـزد امام (ع ) اظهار حاجت كرد. امام (ع ) فرمود: حاجتت را بنويس و به مابده . او چنان كرد. امام (ع ) نامه اش را خواند و دو برابر خواسته اش بدو بخشيد.يكى از حاضران گفت :اى پسر رسول خدا! اين نامه چقدر براى او پر بركت بود؟)فـرمـود:(بـركـت آن بـراى مـا بـيـشـتـر بـود؛ زيـرا مـا را اهل معروف ساخت . مگر نمى دانى كه نيكى آن است كه بدون درخواست ،به كسى چيزى بدهى ؛ امّا آنچه پس از درخواست مى دهى در برابر آبروى خواهش كننده ، بهاى ناچيزى است . چه بسا وى ، شب را با اضطراب و ميان بيم واميد بسر برده و نمى دانسته كه در برابر عرض نيازش دست ردّ بـر سينه او خواهى زد يا با شادمانى خواهشش را برآورده مى كنى . و اكنون با تن لرزان و دل تـرسـان و پـريشان نزد تو آمده است . اگر تو فقطبه قدرخواسته اش به او ببخشى ، در برابرآبرويى كه نزد تو ريخته بهاى اندكى به او داده اى .).(7)مردى از امام (ع ) كمك خواست . حضرت پنجاه هزار درهم و پانصد دينار به وى داد و فرمود:كـسـى را بـراى حـمـل ايـن بار حاضر كن . و چون كسى را حاضر كرد، رداى خود را به وى داد و فرمود: اين هم، اجرت باربر..(8)