• وبلاگ : همسفرمهتاب
  • يادداشت : سلام مولاي من
  • نظرات : 25 خصوصي ، 240 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + الميرا 
    كن، غلام گفت:
    معاذالله! هرگز چنين نكنم، تو را (اگر لغزشى بود) بخشيدم. اين گفت و گو به‏طور مكرر بين امام سجاد(ع) و آن غلام رد و بدل شد، هنگامى كه امام(ع) ديد آن‏غلام از قصاص كردن خوددارى مى‏كند به او فرمود: «اما اذا ابيت فالضيعه صدقه‏عليك; هان آگاه باش اكنون كه از قصاص خوددارى مى‏كنى آن مزرعه را به تو انفاق‏كردم، مال تو باشد.» سپس امام سجاد(ع) آن مزرعه را در اختيار آن غلام گذاشت.
    همنشينى با مستضعفان
    از شيوه‏هاى زندگى امام سجاد(ع) اين كه: بسيار متواضع‏بود، نه تنها از همنشينى با تهى‏دستان و مستضعفان عار نداشت، بلكه مشتاقانه دركنار آنها مى‏نشست و همچون دوست صميمى با آنها هم صحبت مى‏شد، بعضى اين روش رااز آن حضرت نپسنديدند، و از نشست و برخاست آن حضرت با طبقه پايين دست، انتقادكردند، امام سجاد(ع) در پاسخ آنها فرمود:
    «انى اجالس من انتفع بمجالسته فى دينى; من با كسى همنشين مى‏شوم كه از مجالست‏او به نفع دينم بهره‏مند گردم.»
    يك روز امام سجاد(ع) سوار بر مركب از راهى‏مى‏گذشت چشمش به جمعى از بيماران جذامى كه در كنار هم نشسته بودند و غذامى‏خوردند افتاد، آنها وقتى كه امام را ديدند او را دعوت به خوردن غذا كردند.
    امام(ع) آن روز را روزه بود، به آنها فرمود:
    «اگر روزه نبودم، در كنار سفره شما مى‏نشستم.» امام سجاد(ع) آن روز به خانه‏خود بازگشت، دستور داد غذاى مطبوعى آماده كردند، آن‏گاه همه آن جذاميان را به‏خانه خود دعوت كرد، آنها به خانه آن حضرت آمدند، امام(ع) در كنار آنها نشست وبا هم از غذا خوردند.
    احترام به نامادرى
    امام سجاد(ع) مادرش را به هنگامى كه نوزادى بيش نبود ازدست داد. از اين رو، بانويى پرستارى آن حضرت را بر عهده گرفت و به عنوان‏نامادرى در حفظ آن حضرت كوشيد، امام سجاد(ع) وقتى كه بزرگ شد، با نامادرى‏اش دريك كاسه غذا نمى‏خورد، شخصى از آن حضرت پرسيد:
    «با اين‏كه شما مادرت (نامادريت) را دوست دارى، چرا در يك كاسه با او غذانمى‏خورى؟» آن حضرت در پاسخ فرمود: «انى اكره ان تستبق يدى الى ما سبقت اليه‏عينها فاكون عاقا لها; من دوست ندارم كه دستم به لقمه‏اى سبقت گيرد كه چشم‏مادرم به آن سبقت گرفته است، آن گاه جفاكار نسبت‏به مادرم گردم.» به راستى‏وقتى كه آن حضرت به نامادرى اين گونه احترام مى‏گذاشت، براى مقام مقدس مادرچقدر ارج و ارزش قائل بود؟!
    خشنودى به رضاى الهى
    امام باقر(ع) نقل كرد، پدرم‏امام سجاد(ع) فرمود: دچار بيمارى سختى شدم، پدرم به من فرمود: چه ميل دارى؟
    گفتم: ميل دارم به گونه‏اى باشم كه در برابر تدبير و خواست‏خدا، خواسته ديگرى‏نداشته باشم. پدرم فرمود: «احسنت ضاهيت ابراهيم الخليل; احسن و آفرين كه به‏ابراهيم خليل(ع) شباهت‏يافته‏اى.» در آن هنگام كه دشمنان مى‏خواستند او را به‏درون آتش شعله‏ور بيفكنند، جبرئيل نزد او آمد و گفت: آيا حاجتى دارى؟
    ابراهيم(ع) گفت: «لا اقترح على ربى، بل حسبى الله و نعم الوكيل; در برابرمقدرات پروردگارم چيز ديگرى درخواست نمى‏كنم، بلكه خدا مرا كفايت مى‏كند، و اوپشتيبان خوبى‏است.»
    پاسخ شديد به طاغوت عراق
    امام سجاد(ع) در تمام مصائب كربلاو اسارت، شركت داشت، و سخت‏ترين و جانكاه‏ترين حوادث را تحمل كرد، او و همراهانش‏را به صورت اسير، در كوفه به مجلس عبيدالله بن زياد حاكم عراق كه طاغوتى سنگ‏دل‏و بى‏رحم بود وارد نمودند. عبيدالله پس از گستاخى‏هاى بسيار بى‏شرمانه متوجه امام‏سجاد(ع) شد، و گفت: «اين شخص كيست؟» يكى از حاضران گفت: على بن حسين(ع) است.
    عبيدالله گفت: مگر خداوند على پسر حسين(ع) را نكشت؟ امام سجاد(ع) فرمود:
    من برادرى به نام على‏بن حسين(ع) [على‏اكبر] داشتم، مردم او را كشتند.
    عبيدالله با خشونت گفت: «بلكه خدا او را كشت.» امام سجاد(ع) فرمود: «الله‏يتوفى الانفس حين موتها; خداوند جانها را هنگام مرگشان، قبض مى‏كند.» عبيدالله‏گفت: آيا تو جرئت پيدا كرده‏اى پاسخ مرا مى‏دهى؟ سپس به ماموران جلادش گفت:
    برخيزيد و گردنش را بزنيد.