وبلاگ :
همسفرمهتاب
يادداشت :
ميلاديه
نظرات :
33
خصوصي ،
175
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
ريحانه
عقيله بنى هاشمعليها السلام در اين صفت، گوى سبقت را از ديگران ربوده بود. او براى حفظ جان ديگران، خطر را به جان مىخريد و در تمام صحنهها، ديگران را بر خود مقدم مىداشت. او در ماجراى كربلا حتى از سهميه آب خويش استفاده نمىكرد و آن را نيز به كودكان مىداد. در بين راه كوفه و شام با اين كه خود گرسنه و تشنه بود، «ايثار» را به بند كشيده و آن را شرمنده ساخت.
امام زينالعابدينعليه السلام مىفرمود: «عمهام، زينبعليها السلام، در مدت اسارت، غذايى را كه به عنوان سهميه و جيره مىدادند، بين كودكان تقسيم مىكرد؛ زيرا در شبانهروز به هر يك از ما يك قرص نان مىدادند. او سختىها و تازيانهها را به جان خود مىخريد و نمىگذاشت بر بازوى كودكان اصابت كند(16)».
دفاع از حريم ولايت
حضرت زينبعليها السلام حركت و هدايت انسانها را بدون امامعليه السلام، سكون و هلاكت مىدانست و زمامدارى زيانآلود نااهلان را باعث دورماندن تودهها از صراط مستقيم مىديد. بدين علت، دفاع و حمايت از مقام امامت و ولايت را سرلوحه مسوؤليتهاى خويش قرار داده بود و با تمام توان، بعد از حادثه عاشورا به ارائه رهنمودهاى شايسته و مبارزه با زرمداران و زورمحوران در قالب خطابه مىپرداخت. وى چون دستپرورده زهراى اطهرعليها السلام بود، درس ولايتمدارى را از مادر فراگرفته بود. از يك سو در جهت معرفى و شناساندن ولايت، از طريق نفى اتّهامات و يادآورى حقوق فراموش شده اهل بيت تلاش كرد و از سوى ديگر سر تا پا تسليم امامت بود؛ چه در دوران امامت امام حسينعليه السلام و چه در دوران امام سجادعليه السلام كه حتى در چند مورد از جان امام سجادعليه السلام دفاع كرد و تا پاى جان از او حمايت نمود.
كرامت
هر چند هزاران كرامت از اين بانوى بزرگوار سر زده است، اما فقط نمونهاى را نقل مىكنيم. مرحوم ثقةالاسلام نورى از سيد محمدباقر سلطانآبادى نقل مىكند:
«به چشمدرد شديدى در چشم چپ مبتلا شدم. هرچه درمان كردم فايدهاى نكرد و برعكس مريضىام شديدتر شد. بعضى از دكترها مىگفتند قابل علاج نيست. برخى هم قول شش ماه بعد مىدادند و من هر روز از روز قبل نالانتر مىشدم تا اينكه سياهى چشمم گرفته شد و ديگر نمىتوانستم بخوابم. در آن موقع يكى از دوستانم براى خداحافظى به ديدنم آمد. او مىخواست به كربلا برود. من هم با او همراه شدم. در منزل اول دردچشم شديدتر شد و همه مرا شماتت مىكردند مگر يك نفر. بالاخره به منزل دوم رسيديم، درد شديدتر از قبل شد و ورم چشمم افزونتر؛ تا اينكه نزديك سحر آرام شد.
در عالم رؤيا عقيله بنى هاشم، زينب كبرى3، را ديدم كه گوشه مقنعهاش را به چشمم مىكشيد. از خواب بيدار شدم و چشمم خوب شد. دوستانم باور نمىكردند، سوار شديم در بين راه درد و ناراحتى احساس نمىكردم. من كه هميشه ناراحت و عاجز بودم، پيش خود گفتم: كاش بسته روى چشمم را باز مىكردم. تا باز كردم، ديدم همهچيز را مىبينم. صدا زدم كه رفقا بياييد. همه آمدند و گفتند: كدام چشمت درد مىكرد؟ گفتم: چشم چپم بود. هرچه نگاه كردند تفاوتى بين چشم چپ و راستم نديدند(17)».