على وارد شد،ديد محمد و خديجه نمازى بپا مىدارند كه تا آن لحظه نديده بود پس ايستاد تا نمازشان را تمام كردند،پس پرسيد:براى چه كسى سجده مىكرديد؟پيامبر (ص) جواب داد: «خدايى را سجده مىكرديم كه مرا به پيامبرى مبعوث فرموده و مامور ساخته است تا مردم را به سوى او بخوانم». پيامبر (ص) على را به پذيرش و اعتقاد به اسلام دعوت كرد،و از قرآن مجيد آياتىبر او تلاوت كرد على از خود بىخود شد و زيبايى آيات سراسر عقلش را فرا گرفت ولى از پسر عمويش مهلتخواست تا با پدرش مشورت كند.على آن شب را در انديشه به سر برد و روز بعد در حضور پيامبر خدا ايمان خود به دين جديد را-بدون احساس نياز به مشورت با پدرش-اعلان كرد،و گفت:«خداوند مرا آفريده استبدون اين كه با ابو طالب مشورت كند،پس،مرا نيازى به مشورت او نيست تا خدا را عبادت كنم» (حيات محمد:از دكتر محمد حسين هيكل ص 138). سخنى بسيار كوتاه است،ولى مفهوم زيادى در بردارد از:استقلال در انديشه و راى،عمق ايمان و صميميت نسبتبه حق و منطقى كه آميخته به تناقض گويى و متاثر از عواطف خويشاوندى و فاميلى نيست. او پدرش را دوست مىدارد و مىداند كه بر فرزند لازم استبا پدرش مشورت كند.اما او درك مىكند كه ضرورت مشورت با پدر بدون قيد و شرط نيست،بلكه داراى حدودى است مشورت در جايى لازم است كه امر مبهمى باشد.اما موقعى كه حقيقت روشن است مشورت بيهوده است.حقا كه براى على پيش از روشن شدن صبح،روشن گرديد كه محمد فرستاده خداست و او نداى پروردگارش را دريافت كرده است،و بر على واجب است كه بىدرنگ به آن ندا پاسخ دهد.