وبلاگ :
همسفرمهتاب
يادداشت :
ميلاديه
نظرات :
33
خصوصي ،
175
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
الميرا
مگر آنها چه ديده بودند كه چنان سراسيمه و وحشتزده به زمين ميخكوب شدند؟
آنان از خود مى پرسيدند: آيا به راستى ما بيداريم ، يا اينكه خواب مى بينيم ؟
ولى ، نه ! آنها واقعا بيدار بودند. گروهى از همديگر مى پرسيدند. تو هم به چشم خودت ديدى ؟!
ماجرا چه بود؟ چند لحظه قبل ، ناگهان ديواره سنگى و سخت كعبه شكافته و از هم باز شده بود، و انگاه زنى به درون كعبه ، پاى گذاشته بود. آيا كسى هم او را مى شناخت ؟ چرا نه ؟ كه او پاك زنى بود با شخصيت و قابل احترام . او فاطمه بنت اسد بود. شير زنى كه شير مردى چون شير خدا - را به دنيا هديه داد.
و او كنون ميهمان خداوند خويش است ، در خانه او!
به زودى اين خبر در شهر پيچيد:
زنى حامله ، به هنگام طواف كعبه ، به درون خانه رفته است . ديوار سنگى و عظيم كعبه شكافته شده و خداوند او را به خانه خويش خوانده است ! و به دنبال اين پيشامد، گروهى به سوى بنى عبدالدار كه ان موقع كليد دار كعبه بودند، دويده و تقاضا كردند كه بيايند و در كعبه را بگشايند. بنى عبدالدار از باز كردن در، امتناع ورزيد، زيرا كه اين در، مى بايستى تنها در روز ويژه اى در سال گشوده مى شد. اما مردم ، از اصرار خود دست بر نمى داشتند، تا اينكه سرانجام بنى عبدالدار را قانع كردند كه بيايند و در را بگشايند. اما هر چه كوشيدند تا بلكه قفل در را باز كنند، نتوانستند و تلاششان به ثمر نرسيد!
و مردم كه براى ديدن اين رويداد، اجتماع كرده بودند، ناباور و حيرت زده چشم به در دوختند، تا مگر از درون خانه خبرى شود...