در مصيبت حضرت زهرا(س)
خطيب از خطبه خاموش است و باشد منبرش خالي
نشسته ساقي و گرديده از مي ساغرش خالي
طبيب از هوش رفته، درد مانده، نيست بيماري
شفا بگرفته بيمارش که باشد بسترش خالي
شب است و خانه تاريک است و بابا رفته و تنها
نشسته دختري و هست جاي مادرش خالي
شنيدم بلبلي پروانه را مي گفت در بستان
که مي سوزد علي چون شمع جاي باورش خالي
ز سوز سينه و آن بوسه ي مسمار خون آلود
اگر گويم، شود از اشک چشم دخترش خالي
گلي پژمرده گشت و غنچه اي نشکفته پرپر شد
علي تنها شد و شد سنگر از همسنگرش خالي
ازآن روزي که زهرا مي گرفت دست بر پهلو
فلک گفتا ز هستي گشت دست شوهرش خالي
به پايان آمد اين دفتر حکايت همچنان باقي است
که ساقي تشنه هست و هست جاي کوثرش خالي