به نام حضرت دوست
در منظومه آفرينش، به سياره اي مي رسيم که امتداد و دوام نظام خلقت را تضمين مي کند. سياره اي که جواز زيستن را صادر کرده و پروانه ساخت هستي را مهر مي زند. بانويي، اين سياره را با گوشه نگاهش اداره مي کند. بانويي که قاموس واژه هاي انسانيت را شيرازه شده ملکه اي که ملکوت نامي بالاتر از فاطمه(س) برايش نيافته است. آري فاطمه(س) يعني وسعت بي تعلقي ها يعني تعلقگاه تمام وسيع ها.او حق را نوشيده بود که چشم از زمين پوشيده بود. اما نه ... مگر فاطمه(س) جدا از حق بود که بگوئيم نوشنده حق!... و اصلا حق يعني فاطمه(س) و فاطمه(س) يعني حق. آسمان حلقه چشمانش بود و چشمانش رنگين کمان روشنايي. فاطمه(س) اتصال دل و دشنه بود و انفصال آرزو و کاميابي. او روشن ترين مصداق توانستن و نخواستن بود. مصداق بارز بودن و نماندن. او بود و تا ابد هست. او تا بودن خدا ادامه دارد.از فراز همين سياره که سندش در محضر علي(ع) به اسم فاطمه(س) شده! قرآن حماسه علي را فاطمه(س) بلندترين آيه اثبات بود. فاطمه(س) باران يقين بود بر شوره زار ترديد و تعصب! گواهي نامه پايان خدمت انسان را زهرا(س) امضا مي کند و پايان نامه تحصيلات بشر در مکتب عبوديت را، فقط فاطمه(س) مهر تأئيد مي زند؛ چرا که او واحد خداشناسي را با بالاترين امتياز در دانشگاه زمين پاس کرد. فاطمه(س) بر اسب تجلي اي نشست که به قصد دشت خدا زين شده بود. اسبي که از هستي بدون علي تمرد مي کرد. علي دروازه شهر پيغمبر بود و فاطمه(س) کليد آن. مسلمان مي بايست پنجره تفکر فاطمي را مي گشود تا به حبل المتين حيدري دست مي يافت. کلبه اسلام، دري بنام عشق و حماسه دارد که تنها رو به افق فاطمه(س) گشوده مي شود.من درست از همين در، به زمين شما وارد خواهم شد. فاطمه(س) فرمول محاسبه مسلمان و پيرو حقيقي را به دست آورد. او تمام غربت علي(ع) را جمع و در سکوت او ضرب کرد. و به توان توانايي علي رساند. سپس آن را بر تفرقه مردمان تقسيم نمود و وفا را از آن کم کرد. آن گاه از ريشه تعصب آن جذر گرفت. بايد نشست و زانوي غم در بغل گرفت. بايد نشست و حاصل آن را تماشا کرد. بايد نشست و تا زمين جا دارد، گريست. فاطمه(س) بر اين فرمول، قضيه خيانت دنياپرستان را تبصره زد و قضيه غربت آن را اثبات نمود. اگر عالم امکان يک زن تمام بعدي را در خود پرورانده باشد، آسمان گواهي مي دهد که آن زن - غير از فاطمه(س) نمي تواند باشد.
در پناه حضرت دوست