• وبلاگ : همسفرمهتاب
  • يادداشت : خشم
  • نظرات : 33 خصوصي ، 170 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    ...............
    من مثل هرروزم
    با آن نشاني‌هاي ساده
    و با همان امضا، همان نام
    و با همان رفتار معمولي
    مثل هميشه ساکت و آرام.
    اين روزها تنها
    حس مي‌کنم گاهي کمي گنگم
    گاهي کمي گيجم
    حس مي‌کنم
    از روزهاي پيش قدري بيشتر
    اين روزها را دوست دارم
    گاهي
    -از تو چه پنهان-
    با سنگ‌ها آواز مي‌خوانم
    و قدر بعضي لحظه‌ها را خوب مي‌دانم

    اين روزها گاهي
    از روز و ماه و سال، از تقويم
    از روزنامه بي‌خبر هستم
    حس مي‌کنم گاهي کمي کمتر
    گاهي شديداً بيشتر هستم
    حتي اگر مي‌شد بگويم
    اين روزها گاهي خدا را هم
    يک جور ديگر مي‌پرستم

    از جمله ديشب هم
    ديگرتر از شب‌هاي بي‌رحمانه ديگر بود:

    ديشب دوباره
    بي‌تاب در بين درختان تاب خوردم
    از نردبان ابرها تا آسمان رفتم
    در آسمان گشتم
    و جيب‌هايم را
    از پاره‌هاي ابر پر کردم
    جاي شما خالي!!!
    يک لقمه از حجم سفيد ابرهاي ترد
    يک پاره از مهتاب خوردم

    اين روزها ديگر
    تعداد موهاي سفيدم را نمي‌دانم
    گاهي براي يادبود لحظه‌اي کوچک
    يک روز کامل جشن مي‌گيرم
    گاهي
    صد بار در يک روز مي‌ميرم
    حتي
    يک شاخه از محبوبه‌هاي شب
    يک غنچه مريم هم براي مردنم کافيست

    گاهي نگاهم در تمام روز
    با عابران ناشناس شهر
    احساس گنگ آشنائي مي‌کند
    گاهي دل بي‌دست و پا و سربزيرم را
    آهنگ يک موسيقي غمگين
    هوايي مي‌کند

    اما غير از همين حس‌ها که گفتم
    و غير از اين رفتار معمولي
    و غير از اين حال و هواي ساده و عادي
    حال و هواي ديگري
    در دل ندارم

    رفتار من عادي است !!!