امتم را درياب:مهدي ام رادرياب...
در شبي از شب ها
كركس خون آشام
گنبدي چون فرق حيدر را شكست
در همان نزديكي
من يتيمي ديدم
اشكباران مي دويد
چون دويدن هاي زينب در زمين كربلا
از مكاني ناشناس
ناله هايي مي شنيد
ناله هاي مادرش زهرا بود
آه سوزاني گفت:
مهدي ام چاه ندارد مردم...
در طنين ناله ي هفت آسمان
از زمين كربلا
خون جوشيدن گرفت
آسمان سامرا
اشك باريدن گرفت
از فراز ندبه هاي آسمان جمكران
اندرون انفجار بغض هاي بيكران
از نيستان دل و اشك يتيم
ناله هايي پر كشيد
ناله ي ياابن الحسن...
ناله ي امن يجيب...
ناله ي المستغاث...
و يتيمان جهان
ناله هايي مي زدند:
ما پدر گم كرده ايم
در هجوم ضربه هاي كينه توزان زمان
ما پناهي در زمين و آسمان گم كرده ايم
شانه هاي مهربان گم كرده ايم
يوسف گمگشته ي اهل زمين و آسمان
با وجود بودنت اندرميان مردمان
در هجوم سايه هاي غفلت و ظلم و گناه
ما تو را گم كرده ايم...
گوش هاي قاصدك
ناله ها را مي شنيد
ناله ها را تا فراز آسمان ها مي برد
اندكي مي گذرد
قاصدك مي آيد
و به من مي گويد
كه سحر نزديك است
و سپس مي گريد
بعد از آن مي گويد:
خاتم پيغمبران
باخداوند جهان اينگونه اشك آلود نجوا ميكند...
يا رب به جان فاطمه
يا رب به اشك آن يتيم
در حصار ميله هاي آتشين
در هجوم تيرهاي زهرگين
در هجوم ضربه هاي كينه توزان زمان
امتم را درياب
امتم را درياب
مهدي ام را درياب...