وبلاگ :
همسفرمهتاب
يادداشت :
خشم
نظرات :
33
خصوصي ،
170
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
سيد فرهاد
اي از وراي پردهها تاب تو تابستان ما
اي چشم جان را توتيا آخر کجا رفتي بيا
تا سبزه گردد شورهها تا روضه گردد گورها
اي آفتاب جان و دل اي آفتاب از تو خجل
شد خارها گلزارها از عشق رويت بارها
اي صورت عشق ابد خوش رو نمودي در جسد
در دود غم بگشا طرب روزي نما از عين شب
گوهر کني خرمهره را زهره بدري زهره را
کو ديدهها درخورد تو تا دررسد در گرد تو
چون دل شود احسان شمر در شکر آن شاخ شکر
آمد ز جان بانگ دهل تا جزوها آيد به کل
ما را چو تابستان ببر دل گرم تا بستان ما
تا آب رحمت برزند از صحن آتشدان ما
انگور گردد غورهها تا پخته گردد نان ما
آخر ببين کاين آب و گل چون بست گرد جان ما
تا صد هزار اقرارها افکند در ايمان ما
تا ره بري سوي احد جان را از اين زندان ما
روزي غريب و بوالعجب اي صبح نورافشان ما
سلطان کني بيبهره را شاباش اي سلطان ما
کو گوش هوش آورد تو تا بشنود برهان ما
نعره برآرد چاشني از بيخ هر دندان ما
ريحان به ريحان گل به گل از حبس خارستان ما