• وبلاگ : همسفرمهتاب
  • يادداشت : ميلاديه
  • نظرات : 39 خصوصي ، 181 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + سيد فرهاد 
    پيش ما رسم شکستن نبود عهد وفا راقيمت عشق نداند قدم صدق نداردگر مخير بکنندم به قيامت که چه خواهيگر سرم مي​رود از عهد تو سر بازنپيچمخنک آن درد که يارم به عيادت به سر آيدباور از مات نباشد تو در آيينه نگه کناز سر زلف عروسان چمن دست بداردسر انگشت تحير بگزد عقل به دندانآرزو مي​کندم شمع صفت پيش وجودتچشم کوته نظران بر ورق صورت خوبانهمه را ديده به رويت نگرانست وليکنمهرباني ز من آموز و گرم عمر نماندهيچ هشيار ملامت نکند مستي ما را الله الله تو فراموش مکن صحبت ما راسست عهدي که تحمل نکند بار جفا رادوست ما را و همه نعمت فردوس شما راتا بگويند پس از من که به سر برد وفا رادردمندان به چنين درد نخواهند دوا راتا بداني که چه بودست گرفتار بلا رابه سر زلف تو گر دست رسد باد صبا راچون تامل کند اين صورت انگشت نما راکه سراپاي بسوزند من بي سر و پا راخط همي​بيند و عارف قلم صنع خدا راخودپرستان ز حقيقت نشناسند هوا رابه سر تربت سعدي بطلب مهرگيا راقل لصاح ترک الناس من الوجد سکاري