دلم براي کسي تنگ است
كه آفتاب صداقت را به ميهماني گلهاي باغ مي آورد
و گيسوان بلندش را به بادها مي داد
و دستهاي سپيدش را به آب مي بخشيد
دلم براي كسي تنگ است
كه چشمهاي قشنگش را
به عمق آبي درياي واژگون مي دوخت
وشعرهاي خوشي چون پرنده ها مي خواند
كه همچو كودك معصومي دلش براي دلم مي سوخت
و مهرباني را نثار من مي كرد
كه تا شمال ترين شمال و در جنوب ترين جنوب
هميشه در همه جا آه با كه بتوان گفت كه بود با من و پيوسته نيز بي من بود
و كار من ز فراقش فغان و شيون بود
كسي كه بي من ماند، كسي كه با من نيست كسي ....
دگر كافي ست .!!!