ز حد گذشت جدايي ميان ما ايدوست
بيا بيا که غلام توام بيا ايدوست
هزار سال پس از مرگ من چو باز آيي
ز خاک نعره برآرم که مرحبا ايدوست
غم تو دست بر آورد و خون چشمم ر يخت
مکن که دست بر آرم به ربنا ايدوست
اگر بخوردن خون آمدي هلا بر خيز
و گر ببردن دل آمدي بيا ايدوست
بساز با من رنجور ناتوان اي يار
ببخش بر من مسکين بينوا ايدوست
حديث سعدي اگر نشنوي چه چاره کند ؟
به دشمنان نتوان گفت ماجرا ايدوست