• وبلاگ : همسفرمهتاب
  • يادداشت : ورودكاروان اسرا به شام
  • نظرات : 53 خصوصي ، 131 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <    <<    6   7   8   9      
     

    شخصي در خواب به حظور امام ميرسه ميپرسن راسته گريه بر حسين وبر عباس و......... ميفرمايند اري ميپرسند شما بيشتر براي كي گريه ميكنيد فرمودند براي اسارت عمه ام زينب

    جهان مات ِ نگاه آبي اش بود
    خدا پايان ِ راه ِ آبي اش بود
    زماني که لبش رود ِ عطش شد
    فرات ، احساس ِ آه ِ آبي اش بود .
    ( خديجه پنجي )

    مدينه بود و غوغا بود
    اسير ِ ديو سرما بود
    محمد (ص) سر زد از مکه
    که او خورشيد ِ دل ها بود

    خديجه همسر ِ او بود
    زني خندان و خوشخو بود
    براي شادي و غم ها
    خديجه ياري خوشرو بود

    خدا يک دختر ِ زيبا
    به آنها داد ، لا لا لا
    به اسم ِ فاطمه ، زهرا (س)
    اميد ِ مادر و بابا

    علي (ع) داماد ِ پيغمبر
    براي فاطمه همسر
    براي دختر ِ خورشيد
    علي از هر کسي بهتر

    علي شير ِ خدا ، لا لا
    علي مشکل گشا ، لالا
    شب ِ تاريک نان مي برد
    براي بجه ها ، لالا

    حسن (ع) فرزند ِ آنان بود
    حسن مانند ِ بابا بود
    شهيد ِ زهر ِ دشمن شد
    حسن يک کوه ِ تنها بود

    علي فرزند ِ ديگر داشت
    جواني کوه پيکر داشت
    هميشه حضرت ِ عباس (س)
    به لب نام ِ برادر داشت

    گل ِ پرپر ، حسينم (ع) کو ؟
    گل ِ سرخ و گل ِ شب بو
    کنار ِ رود و لب تشنه
    تمام ِ غنچه هاي ِ او

    حسين و اکبرم ،لالا
    علي ِ اصغرم ، لالا
    کجايي عمه جان ، زينب (س)
    سکينه دخترم ، لالا

    لالا لالا ، گل ِ لاله
    نکن گريه ، نکن ناله

    شبي سرد است و مهتابي
    چرا گريان و بي تابي ؟
    برايت قصه هم گفتم
    چرا امشب نمي خوابي
    لا لا لا جان ِ من لالا
    (مصطفي رحماندوست )

    يواش يواش دلم داره بد ميشه
    پيش چشام مثل قيامت ميشه
    اشکاي غم گل مي زنه تو چشمام
    يک نفري زل مي زنه تو چشمام
    اگه برات قصه مي گم ، گوش نکن
    اما يه اسمي و فراموش نکن
    اسم ِ مقدسي که مي گم چيه ؟
    او که مي گم دلش بزرگه کيه ؟
    قصه ي ما به سر رسيد نداره
    قهرموني به جز " شهيد " نداره
    يه دختري بود و دلش بزرگ بود
    يه روز اسير ِ چند تا گله گرگ بود
    پوشيده بود ، مثلي که ماه تو هاله
    سنشو تو خوب مي دوني ، سه ساله
    رو مقنعه ش ، رديف ِ پولکي داشت
    بابا ، مامان ، داداش ِ کوچکي داشت
    عشقو ميگن خداييه ، راس مي گن
    دختر مي گن بابا ئيه ، راس مي گن
    عشق ِ بابا توي ِ دلش به جوش بود
    يه مرد ِ خوش قد و بالا عموش بود
    هر دو براش مثل گل و نور بودن
    مي مرد ، اگه يه روز ازش دور بودن
    چه کار کنه ؟ تاب صبوري نداشت
    بچه بود و طاقت دوري نداشت
    سه ساله بود ، اما موهاش سفيد شد
    وقتي باباش پيش چشاش شهيد شد
    ( غلامرضا کافي )
    اميد كه كار زينبيتون در نزد سالر شهيدان و آقا امام زمان بي اجر نمي منونه . انشا الله هميشه نوشته هاتون به لطف خدا روز به روز تواناتر در راه اين خاندان باشه .

    حق كلام را با زيبا ترين صورت و دردناك ترين كلمات بيان كردين

    يكي از دردناك ترين ترادي هاي دنيا همين اسارت خاندان نوره

    خانداني كه از سلاله ي وحي بودن و سرشار از مظلوميت

    سلام

    با آرزوي سلامتي .

    مثل هميشه احساسي و دردناك نوشتين .

     <    <<    6   7   8   9