وبلاگ :
همسفرمهتاب
يادداشت :
ورودكاروان اسرا به شام
نظرات :
53
خصوصي ،
131
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
علي
سرش بر دوش بابا
نگاهش بود بر در
کسي رفت از پي آب
ولي بي آب برگشت
سکوت ِ تشنه ي دشت
شکست از گريه ي او
سوالي داشت انگار :
" پدر جان آب پس کو ؟ "
پدر خيلي دلش سوخت
و چشم ِ خويش را بست
به کودک زل زد و بعد
بلندش کرد بر دست
به دشمن خيره شد ، گفت :
چه کرده کودک من ؟
که بايد تشنه باشد
لبان ِ مرغک ِ من ؟
هنوز او حرف مي زد
که تيري از کمان جست
صداي خنده آمد :
" بگيريد ، آب اين است ".
گلوي ِ خشک ِ کودک
دريد از تير ِ دشمن
صداي ِ ناله يي بود :
" چه کرد اين کودک ِ من ؟ "
(حسين عبدي )