سلام
گفت بايد شعر خون در بر كني گفتم به چشم
گفت بايد ترك جان و سر كني گفتم به چشم
گفت بايد از حرم بيرون روي گفتم به چشم
گفت بايد عشق را باور كني گفتم به چشم
گفت اين احرام بيرون كن ز تن تا جاي آن
روز عاشورا كفن بر تن كني گفتم به چشم
گفت نخل عشق و آزادي به عالم تشنه است
بايد آن را سبز و بار آور كني گفتم به چشم
گفت بايد با ژير عطش بايد بسازي تشنه لب
تا شراب وصل را ساغر كني گفتم به چشم
گفت تا نسل جوان از ره نگردد منحرف
بهرشان بايد فدا اكبر كني گفتم به چشم
گفت بايد يادگاري از امام مجتبي
سينه چاك و زينت سنگر كني گفتم به چشم
گفت بايد آب را بخشي به عالم آبرو
دوست دارم ترك آب آور كني گفتم به چشم
گفت بايد تير را بهر نشان خود نشان
بر گلوي نازك اصغر كني گفتم به چشم
گفت بايد حنجرت را جاي زهرا مادرت
بوسه گاه بوسه خواهر كني گفتم به چشم