دلم مي خواست : بند از روي جانم باز مي کردند
که من تا روي ابرها پرواز مي کردم
از آنجا با کمند کهکشان تا آستان عرش مي رفتم
در آن درگاه درد خويش را فرياد مي کردم!
که کاخ صد ستون کبريا لرزد !
مگر يک شب ، ازين شبهاي بي فرجام ،
ز يک فرياد بي هنگام
_به روي پرنيان آسمان ها_ خواب در چشم خدا لرزد !!!
*****************************
اي ستاره ! اي ستاره غريب !!!
ما اگر زخاطر خدا نرفته ايم ، پس چرا به داد ما نمي رسد ؟
ما صداي گريه مان به آسمان رسيد ،
از خدا چرا صدا نمي رسد ؟؟؟؟؟