• وبلاگ : همسفرمهتاب
  • يادداشت : امان از دل زينب
  • نظرات : 50 خصوصي ، 192 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    ( بنام تو اي آرام جان )



    لاجرم زد خيمه عشق بي قرين ... در فضاي ملك ان عشق افرين


    خواهرش بر سينه و بر سر زنان ... رفت تا گيرد برادر را عِنان


    سيل اشك بست بر شه راه را ... دود آهش كرد حيران شاه را


    در قفاي شاه رفتي هر زمان ... بانگ مهلاً مهلايش بر اسمان


    كه اي سوار سرگردان كم كن شتاب ... جان من لختي سبك تر زن ركاب


    تا ببوسم ان رخ دلجوي تو ... تا ببويم ان شكنج موي تو


    شه سراپا گرم شوق و مست ناز ... گوشه ي چشمي بدان سو كرد باز


    ديد مِشكين مويي از جنس زنان ... بر فلك دستي و دستي بر عنان


    زن مگو ، مرد افرين روزگار ... زن مگو ، بِنتُ الجلال ، اُختُ الوِقار


    زن مگو ، خاك درش نقش جبين ... زن مگو ، دست خدا در آستين


    باز دل بر عقل ميگيرد عنان ... اهل دل را آتش اندر جان زنان


    مي دراند پرده ي اهل راز را ... ميزند با ما مخالف ساز را


    پنجه اندر جامه ي جان ميبرد ... صبر و طاقت را گريبان ميدَرَد


    هر زمان هنگامه اي سر ميكند ... گر كنم منعش فزون تر ميكند


    هستِ جان بر خواهرش استقبال كرد ... تا رخش بوسد الف را دال كرد


    همچو جانِ خود در آغوشش كشيد ... اين سخن آهسته در گوشش كشيد


    كه اي عِنان گير من آيا زينبي ؟ ... يا كه آه دردمندان در شبي ؟


    جانِ خواهر در غمم زاري مكن ... با صدا بهرم عزا داري مكن


    معجر از سر ، پرده از رخ وا مكن ... آفتاب و ماه را رسوا مكن


    هست بر من ناگوار و نا پسند ... از تو زينب گر صدا گردد بلند


    هر چه باشد تو علي را دختري ... ماده شيرا ، كي كم از شير نري


    با زبان زينبي ، شاه هرچه گفت ... با حسيني گوش ، زينب شنوفت


    با حسيني لب هر انچه گفت راز ... شه به گوش زينبي بشنيد باز


    گوش عشقا زبان خواهد ز عشق ... فهم عشقا بيان خواهد ز عشق


    با زبان ديگري ناآواز نيست ... گوش ديگر محرم اين راز نيست


    اي سخن گو لحظه اي خاموش باش ... اي زبان ، از پاي تا سر گوش باش


    تا ببينم از سر صدق و صفا ... شاه را زينب چه مي گويد جواب


    معني اندر لوح صورت نقش بست ... انچه از جان خواست اندر دل نشست


    معني خود به چشم خويش ديد ... صورت آينده را از پيش ديد


    آفتابي كرد در زينب ظهور ... ذره اي زان آتش باطن طور


    طلعت جان را به چشم جسم ديد ... در سرا پاي مسماي ، نيست ديد


    غيب بين گرديد با چشم شُهود ... خواند بر لوح وفا نقش عُهُود


    ديد تابي در خودو بي تاب شد ... ديده ي خورشيدبين ، پر اب شد


    صورت حالش پريشاني گرفت ... دست بي تابي به پيشاني گرفت


    ديد شه لب را به دندان ميگزد ... طبلِ تو اينجا پرده داري ميزند


    رخ ز بي تابي نمي تابي چرا ... در حضور دوست بي تابي چرا


    از تجلي هاي سروِ سهي ... خواست تا زينب كند قالب تهي


    سايه سان بر پاي ان پاك افتاد ... سينه زن غش كرد و بر خاك افتاد