امان از دل زينب
سلام خواهر عزيز من. چقدر زيبا و پر از سوز و گذا نوشته بوديد. چقدر زيبا اين منظره را توصيف كرده اي. به خدا به دست نوشتهايت غبطه مي خورم. و حسوديم ميشه كه چرا من اين چنين زيبا نمي توانم بنويسم. اين را جدي مي گم.
زينبي كه داغ مادر ديد، زينبي كه داغ پدر ديد، زينبي كه داغ شهادت برادرش حسن را ديد، زينبي كه داغ شهادت برادرش حسين ديد. با آن كه كمرش خميده بود ولي استوار و با صلابت بود. چون زينب دختر فاطمه و علي بود. چون برادراني شير چون حسين حسين و ابولفضل داشت. بايستي استوار مي بود. بايستي چون شير در مقابل يزيد و يزيديان قرار مي گرفت. و تمام امال و آرزوهاي يزيد را به خاك مي سپرد.
زينت اين همه داغ بزرگ ديد اين همه مصيبت ديد. زينب شكسته شدن مادر را ديد، زينب شكافت شدن فرق پدر را ديد، زينب جگر پاره پاره حسن را ديد، زينب سر بريده حسين را ديد، زينب دستان جدا شده ابوالفضل ديد و از همه مهمتر زينب مرگ رقيه كنار سر برديده پدر را ديد. زينب اين همه مصيبت ديد، زينب پاره شدن گوش دختران را ديد، زينب خارك تو پاي بچه ها ديد، زينب سنگ هايي كه شاميان بر سرش مي ريختند را ديد. ولي باز هم در مقابل يزيد و يزيديان استوار بود. چون رسالتي بزرگ بر شانه هايش سنگيني مي كرد. چون بايستي اين رسالت را به گوش همه جهانيان مي رساند كه چه بر سر آل پيامبر آورده بودند. زينب ....... ديگه نمي تونم بنويسم
فرهاد