• وبلاگ : همسفرمهتاب
  • يادداشت : حماسه در حماسه
  • نظرات : 105 خصوصي ، 145 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    گفتم: «بمان!» و نماندي!
    رفتي،
    بالاي بام آرزوهاي من نشستي و پايين نيامدي!
    گفتم:
    نردبان ترانه تنها سه پله دارد:
    سكوت و
    صعودُ
    سقوط!
    تو صداي مرا نشنيدي
    و من
    هي بالا رفتم، هي افتادم!
    هي بالا رفتم، هي افتادم...
    تو مي دانستي كه من از تنهايي و تاريكي مي ترسم،
    ولي فتيله فانون نگاهت را پايين كشيدي!
    من بي چراغ دنبال دفترم گشتم،
    بي چراغ قلمي پيدا كردم
    و بي چراغ از تو نوشتم!
    نوشتم، نوشتم...
    حالا همسايه ها با صداي آواز هاي من گريه مي كنند!
    دوستانم نام خود را در دفاترم پيدا مي كنند
    و مي خندند!
    عده اي سر بر كتابم مي گذارند و رؤيا مي بينند!
    اما چه فايده؟
    هيچكس از من نمي پرسد،
    بعد از اين همه ترانه بي چراغ
    چشمهايت به تاريكي عادت كرده اند؟
    همه آمدند، خواندند، سر تكان دادند و رفتند!
    حالا،
    دوباره اين من و ُ
    اين تاريكي و ُ
    اين از پي كاغذ و قلم گشتن1

    گفتم : « - بمان!» و نماندي!
    اما به راستي،
    ستاره نياز و نوازش!
    اگر خورشيد خيال تو
    اينجا و در كنار اين دل بي درمان نمي ماند،
    اين ترانه ها
    در تنگناي تنهايي ام زاده مي شدند؟?