باز هم تب غربت مرا فرا گرفت
وقتي حضور خوب تو را کم مياورم
اين دل گرفته است
لحظات من تهي است
يک بار هم شده است
نام مرا صدا بزن
اي عشق ماندني !
حتي در حسرت آخرين دقايق من
جز تو هيچ نيست
اين اشکها هواي تو را زنده ميکنند
دستي به مهرباني آيينه ها بر آر
بر گونه هاي من قطراتي نشسته است
از جنس چشمهاي تو
حال و هواي بسته اين خانه را ببين
بشتاب نازنينم !
بدرود..