(قاصدک ) ....
مرگ آن لاله سرخکفن خنده بروي لب بود گرد آن آينه ها شبح فاجعه اي در شب بودمردن شاپرک ها کشتن قاصدک ها خبر از شومي کاري ميداد نفسش اش ناله غم سر ميداد آشيان رو به خرابي ميرفتتن پوسيده گواهي ميداد او به اين حرف نمي انديشيدکه کفن بايد برد و نفس بايد داد ک بجاي همه بودن ها همه ديدن هالحظه ها مانده به ياد شکوه انديشه مردن در اوستهمه هستي او رفته به باد مردن شاپرک هاکشتن قاصدک هااو سراسيمه بئنبال تلافي ميرفت به دلش زخم قدم هاي تجاوز جاماندهاو نداند که پي مردن خود ميکشد هر چه اصالت باقي ستمردن شاپرک ها کشتن قاصدک ها ..