• وبلاگ : همسفرمهتاب
  • يادداشت : درس زندگي
  • نظرات : 41 خصوصي ، 392 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    زخم شب مي شد كبود.

    در بياباني كه من بودم

    نه پر مرغي هواي صاف را مي سود

    نه صداي پاي من همچون دگر شب ها

    ضربه اي به ضربه مي افزود.

    ***

    تا بسازم گرد خود ديواره اي سر سخت و پا بر جاي،

    با خود آوردم ز راهي دور

    سنگ هاي سخت و سنگين را برهنه پاي.

    ساختم ديوار سنگين بلندي تا بپوشاند

    از نگاهم هر چه مي آيد به چشمان پست

    و ببندد راه را بر حمله غولان

    كه خيال رنگ هستي را به پيكرهايشان مي بست.

    ***

    روز و شب ها رفت.

    من بجا ماندم در اين سو، شسته ديگر دست از كارم.

    نه مرا حسرت به رگ ها مي دوانيد آرزويي خوش

    نه خيال رفته ها مي داد آزارم.

    ليك پندارم، پس ديوار

    نقش هاي تيره مي انگيخت

    و به رنگ دود

    طرح ها از اهرمن مي ريخت.

    ***

    تا شبي مانند شب هاي دگر خاموش

    بي صدا از پا درآمد پيكرديوار: