• وبلاگ : همسفرمهتاب
  • يادداشت : درس زندگي
  • نظرات : 41 خصوصي ، 392 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    قصه ام ديگر زنگار گرفت:

    با نفس هاي شبم پيوندي است.

    پرتويي لغزد اگر بر لب او،

    گويدم دل: هوس لبخندي است.

    ***

    خيره چشمانش با من گويد:

    كو چراغي كه فروزد دل ما؟

    هر كه افسرد به جان، با من گفت:

    آتشي كو كه بسوزد دل ما؟

    ***

    خشت مي افتد از اين ديوار.

    رنج بيهوده نگهبانش برد.

    دست بايد نرود سوي كلنگ،

    سيل اگر آمد آسانش برد.

    ***

    باد نمناك زمان مي گذرد،

    رنگ مي ريزد از پيكر ما.

    خانه را نقش فساد است به سقف،

    سرنگون خواهد شد بر سرما.

    ***

    گاه مي لرزد باروي سكوت:

    غول ها سر به زمين مي سايند.

    پاي در پيش مبادا بنهيد،

    چشم ها در ره شب مي پايند!

    ***

    تكيه گاهم اگر امشب لرزيد،

    بايدم دست به ديوارگرفت.

    با نفس هاي شبم پيوندي است:

    قصه ام ديگر زنگار گرفت.