• وبلاگ : همسفرمهتاب
  • يادداشت : درس زندگي
  • نظرات : 41 خصوصي ، 392 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    مي خروشد دريا

    هيچكس نيست به ساحل پيدا

    لكه اي نيست به دريا تاريك

    كه شود قايق

    اگر آيد نزديك .

    ***

    مانده بر ساحل

    قايقي، ريخته بر سر او،

    پيكرش را ز رهي نا روشن

    برده در تلخي ادراك فرو .

    هيچكس نيست كه آيد از راه

    و به آب افكندش .

    و در اين وقت كه هر كوهه آب

    حرف با گوش نهان مي زندش،

    موجي آشفته فرا مي رسد از راه كه گويد با ما

    قصه يك شب طوفاني را .

    ***

    رفته بود آن شب ماهي گير

    تا بگيرد از آب

    آنچه پيوند داشت

    با خيالي در خواب

    ***

    صبح آن شب، كه به دريا موجي

    تن نمي كوفت به موجي ديگر

    چشم ماهي گيران ديد

    قايقي را به ره آب كه داشت

    بر لب از حادثه تلخ شب پيش خبر

    پس كشاندند سوي ساحل خواب آلودش

    به همان جاي كه هست

    در همين لحظه غمناك بجا

    و به نزديكي او

    مي خروشد دريا

    وز ره دور فرا مي رسد آن موج كه مي گويد باز

    از شبي طوفاني

    داستاني نه دراز