(قاب خاطره )....
كاش ميدانستي
/ تو اي بانوي شبهاي من
كه چگونه بر پوست چروكيده شب ميچكم
آرام . آرام. و تو چون صاعقه اي ؟ شب آرامم را
به طوفاني پر از بيم و هراس آميختي
اين منم اسطوره وار
اما پوست براستخوان كشيده
درفراسوي دورترين
افق خونين غروب
تنها حزين ترين ناله هايم باقيست
و تو چون ستاره اي
ميروي آرام در بستر رويايي خويش
تاكه فردا
به طلوعي ديگر مجابم كني
كه ستاره را مرگي نيست
من در شهر كوران
صبح را در نيمه شب جستجو مي كردم
تو صبح را
در شهر رويايي خويش
با قامت بلند ديدگانت
تپيدي
ومن سردم
چونان شبي طوفان زده
تنها... قطره اشكي
آرام. آرام. گرمي عشق را بر صورتم فرياد ميكند
و تو اي مخاطب اشكهاي من
در كدامين قاب خاطره ات
عزايم را تصوير ميكني....ص...