نالم از دست تو اي ناله که تاثير نکردي.؟
گر چه او کرد دل از سنگ؟تو تقصير نکردي؟
.................
شرمسار توام اي ديده. از اين گريه خونين..؟
که شدي کور. و تماشاي رخش سير نکردي..؟
.........................
اي اجل. گر سر ان زلف درازم به کف افتد..
وعده هم گر به قيامت بنهي. دير نکردي؟
.....................................
واي از دست تو اي شيوه عاشق کش جانان..
.. که تو فرمان قضا بودي و تغير نکردي
.....................
عشق هم دست به تقديم. شد. و کار مرا ساخت
. برو اي عقل که کاري تو به تدبير نکردي؟؟
....................
خوش تر از نقش نگارين من اي کلک تصور
.. الحق انصاف توان داد. که تصوير نکردي.؟/
..........
چه غرور يست در اين سلطنت اي يوسف مصري..
که دگر پرسش حال پدر پير نکردي..؟
.................
شهريارا تو به شمشير قلم در همه افاق ..
به خدا ملک دلي نيست که تصخير نکردي.؟
.................