ساحل خاموش، در بهت مه آلود سحرگاهان
چشم وا مي كرد و - شايد -
جاي پاها را، نخستين بار، روي ماسه ها مي ديد !
ما بر آن نرماي تردتر، روان بوديم .
***
آسمان و كوه و جنگل نيز، مبهوت از نخستين لحظه ديدار،
با خورشيد !
آه، گفتي ما، در آغاز جهان بوديم ؟
بر لب دريا
در بهشت بيكران صبحگاهان،
ما
چشم و دل، در هاله شرم نخسين !
آدم و حوا