سلام دوست عزيز...با آرزوي سلامتي و شادكامي براي شما و خانواده ي محترمتان..ممنون از حضورتون و ممنون از نظر لطفتون به وبلاگ سجاده عشق...مطلب بسيار جالبي رو عنوان كرديد...هرچه مي طلبي از وجود خويش بخواه چگونه با تو بگويد ؟ مگر زبان دارد ؟
واقعا همينطوره...
بس جمعه كه در فصل تو افسردبس خنده آئينه كه پژمردپروانه چه بسيار كه در پاى تو اى شمعخنديد و ندانست كه اقبالِ سحر مرد
باز هم غروب سرخ آدينه است و لحظه قبض و سنگينى روح بر قلب ....باز هم فارغ از تمام افكار زمينى با دلى آكنده از عشق به افق سرخ و خونين چشم دوختهام و دلتنگ ديدار توام و آنقدر حرفهاى ناگفته برايت دارم كه گمان نمىكنم عمر مجال گفتن آنها به من دهد....
اللهم عجل لوليك الفرج....
التماس دعا....
وبلاگ آپديت شده منتظر حضور سبزتون هستم...
موفق و سربلند باشيد....