• وبلاگ : همسفرمهتاب
  • يادداشت : درس زندگي
  • نظرات : 41 خصوصي ، 392 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    نه به مويه جوي مستي،نه به خنده كوچه باغي


    به كـدام سايه گيـرد ، غزل از دلم سراغي


    نشد از نسيم رهپــو ، خنكاي سبـزه دلجــو


    چه بهار بي دماغي ، چه بساط بي نشاطي


    چه گذشت بر كبوتر ، مگر از خلاف خنجر


    كه شهيد لاله دارد ، به مزار خـود چراغي


    ز گل آنچنان كه سرخي نرود به سعي باران


    نتـوان به اشگ شستـن ، ز دل شكسته داغي


    همه قـيل و قال مستـان ، به رف بلند نسيـان


    خم و ساغر و سبو را به كف از عطش اياغي


    نفسـي نكــرد تازه ، به هــواي قصه پيــري


    نكشيــد رستمي را ســر ميــز چـاي داغـي


    به كدام زخمه گيرد ، سر ساز نغمه قمري


    كه به غربت غرابان ، نكشد غريـو زاغي


    نه زبان شكر تيغم ، نه شكايت از دريغــم


    كه مراست دامـن دل ، همه گوشه فـراقي


    اگرم به خود گـذارد ، غـم ناگـزيـر شيون


    من و ديده بوسي گل ، پس پشت كوچه باغي.

    شيون فومني ...///