نه به مويه جوي مستي،نه به خنده كوچه باغي
به كـدام سايه گيـرد ، غزل از دلم سراغي
نشد از نسيم رهپــو ، خنكاي سبـزه دلجــو
چه بهار بي دماغي ، چه بساط بي نشاطي
چه گذشت بر كبوتر ، مگر از خلاف خنجر
كه شهيد لاله دارد ، به مزار خـود چراغي
ز گل آنچنان كه سرخي نرود به سعي باران
نتـوان به اشگ شستـن ، ز دل شكسته داغي
همه قـيل و قال مستـان ، به رف بلند نسيـان
خم و ساغر و سبو را به كف از عطش اياغي
نفسـي نكــرد تازه ، به هــواي قصه پيــري
نكشيــد رستمي را ســر ميــز چـاي داغـي
به كدام زخمه گيرد ، سر ساز نغمه قمري
كه به غربت غرابان ، نكشد غريـو زاغي
نه زبان شكر تيغم ، نه شكايت از دريغــم
كه مراست دامـن دل ، همه گوشه فـراقي
اگرم به خود گـذارد ، غـم ناگـزيـر شيون
من و ديده بوسي گل ، پس پشت كوچه باغي.
شيون فومني ...///