من ديدهُ عاشق ، بادهُ جان
و غذاي دلم .
گل سرخم که در سپيده دم
دل مي شکفم .
دوشيزه مرا بوسه مي زند و بر روي
سينه اش مي نهد .
من خانهُ سعادت راستين ام ،
سرچشمه شادي و سر آغاز آرامش و
آسايش .
لبخند مليح بر لبان زيبايي .
چون جوان مرا در يابد سختي را از
ياد برد
و زندگي اش سراسر تجلي گاه
روياهاي شيرين شود .
من ذوق شاعرم ،
رازگشاي اهل هنر ،
و منبع الهام خنيانگر .
در دل کودک ، بارگاهي مقدس ام ،
که مادري مهربان آن را مي ستايد .
به شکل گريه دل پديدار شدم ، خواهش را رد کردم ،
کمال و اوج من ، خواسته دل را پيرو است ،
و ادعاي پوچِ صدا را رد مي کند.