حسادت وکينه منصور راپاياني نبود وشيوه ها وترفندهائي که براي کمرنگ کردن موقعيت امام بکار مي برد مؤثر واقع نمي شد. بدين خاطر شيوه نامردي رادرپيش گرفت و مصمم شد که محرمانه و خائنانه امام رامسموم نمايد.
ازسوي ديگر امام در سالهاي آخر عمر خود شديداً لاغر وضعيف شده بود و به تعبيريکي از افرادي که امام را درآن روزگار ديده بود ازاوچيزي نمانده بود جز سرش، کنايه ازاينکه بدن کاملاً فرسوده ونحيف شده بود. سراسرزندگيش به دشواري وسختي ورنج آفريني گذشته بود. ودرسالهاي آخر عمربر ميزان محدوديت واحضار وتهديد او اضافه مي شد که اين خود بر خستگي ورنجش مي افزود.
تحقير واتهام
گاهي منصور براي شکستن عزت خدادادي امام، او را تحقير مي کرد و به او مي گفت برخلاف تصوّر عامّه تو داراي چنان شأن و موقعيتي نيستي. مردم درباره تو خيالات واهي دارند وگمان مي کنند تو اول شخصيت دنياي اسلامي ولي اين چنين نيست...
البته امام دربرابراو، آنجا که جاي گفتن حق واعلام موجوديت بود فرو نمي ماند. روزي دربرابر تحقيرش فرمود: من شاخه اي ازشاخه هاي درخت پربار رسالتم، پرورده شده دردامان فرشتگانم، مشعلي ازمشعلهاي فروزان وستاره اي درخشان ازستارگان روشني بخش آسمان ولايتم و...
گاهي او رامتهم مي کرد که تو قصد خريد اسلحه وآشوب عليه من را داري، مي خواهي عليه حکومت من بلوائي برپاکني، مي خواهي مردم را عليه من بشوراني، تو درصدد جمع آوري پول براي براندازي من وازبين بردن حکومت مني و... و گاهي او را متهم مي کرد که عقيده معتزله راپذيرفته است. وبراين اساس براي امام شرآفريني مي کرد. او را در آن سن وسال احضار مي نمود، آمد و شد او را تحت مراقبت قرار مي داد. به والي خود درمدينه دستور مي داد که کار را براو سخت بگيرد وآمد وشد او را زير نظر داشته باشد. کينه وخشم ازسرو روي منصور دررابطه باامام مي باريد ومي کوشيد ازطريق مضيقه سازي اورا در زحمت اندازد والبته مشيت الهي مانع آن مي شد که او پيش ازموقع به قتل امام اقدام نمايد وخداي امام را ازشر او حفظ مي کرد.
صدمه آفريني ها
منصوردرمواقعي ازطريق ربيع حاجب (پرده دار يا وزير دربار خود) براي امام شرآفريني مي کرد. دستور مي داد شبانه ازديوار خانه اش بالا روند وحتي درلباس خواب او را از خانه به بيرون کشند واو را به سفري دراز به نزد منصور برند وحتي اجازه ندهند او لباس خود را بپوشد ويابه اهل خانه اش وصيت کندو... دراين ميان خوش رقصي هاي ربيع حاجب هم تماشائي بود. او فردي بود دنيا دوست، طمعکار، سرگرم زندگي خوش خود وخيانت به امام. او دين خود رابراي منصور داده بود وبراي اجراي دستورش ازهيچ خيانتي به امام پرهيز نداشت. حتي نمي گذاشت که امام لباس خود را بپوشد وبه نزد منصور برود که اَلمَأمُورُ مَغذُور.
اوعامل خيانت بسيار به امام صادق(عليه السلام) بود. درعين اينکه خود را از دوستدارامام، در مواردي شيعه معرفي مي کرد. اصرارداشت دستورات خشن منصور را درباره امام صادق(عليه السلام) موبه مو اجرا کند. مثلاً منصور دستور مي داد امام را پياده به سوي دربار بياورند. حاجب خود سوار مي شد وامام را پياده به دنبال خود مي کشاند ويامنصور مي گفت اورادر هر حالي که يافت بياوريد. واو مي توانست که مثلاً اجازه دهد امام چند کلمه اي باخانواده اش حرف بزند و بعد بيايد، اما همين اجازه رانمي داد.
او خود عامل تهديد امام بود. به او مي گفت منصور مي خواهد ترابکشد، اگر وصيتي داري به من بگو. ويابه دستور منصور ازديوار خانه امام بالا ميرفت و... همه به اين خاطر که رضاي منصور را بدست آورد نه رضاي خدارا.