(لت کوب )
لت کوب
و ضجه و زاري و يک شعر مانده ناتمام
درد قطره قطره مي چکد
روي آواز زني تنها
و نفس هاي بلند مرگ در ماتم برگريزان
از آن کيست اين جواني ناتمام
با نگاهي افتاده به عمق
به سکوت
اين آشناي شعر
که نگاهش به هيچکس است
از چه ميگويد بامن . باتو
و لت کوب ..که از مرگ ميگويد ..و تهاجم ..و توحش ..و غارت ...غارت شعر
و شعر دست و پا زدني در زير سم لت کوب
... براي بانوي بقتل رسيده ناديا انجمن شاعره افغان ..(مهري يلفاني )...///