با سلام و آرزوي ِ بهترين ها .من متنتو خوندم . نظرو نتيجه گيري خواسته بودي ، اما جالب اينجاست که خودت به خوبي نتيجه گيري کرده بودي .از نقطه ي اصلي در گذشته شروع کرده بودي و به حال به زيبايي ربطش داده بودي .به لطاهت طرحتو پياده کردي و به کمال و تمام نيجه گيري کردي . ديگه چيزي نا گفته نمونده .مي دوني دوست ِ خوبم ،مشکل ما اينه که خيلي مغرور شديم .فقط خودمونو مي بينيم . انتظارات ِ بي جا از هم داريم .همين باعث مي شه قدر همد يگه را ندونيم .شيرين ترين لحظات با هم بودن رو به تلخ ترين لحظات تبديل مي کنيم .متاسفانه زماني سرمون به سنگ مي خوره که خيلي ديره و جز حسرت ِ ايام خوش ِ از دست رفته چيزي نمي مونه .بقول رودکي :
اي آنکه غمگني و سزاواريو اندر نهان سرشک همي باريرفت آنکه رفت ، و آمد آنک آمدبود آنچه بود ،خيره چه غم داري ؟مستي مکن ، که نشنود او مستيزاري مکن که نشنود او زاريشو تا قيامت آيد زاري کنکي رفته را به زاري باز آري؟
کاش قدر ساعات زندگيررا مي دانستيم تا از لحظات شيرينش لذت ببريم . علي