سلام ايليا
درود و رحمت حق بر تو عزيز سفر كرده كه نيمه راهمان رها كردي ... رفيق عزيز .. مي آمدي و مي رفتي به خانه هايمان و با رد پايت روحمان را جلا مي دادي ... نگو كه اين صفا ماندني نيست ...
ايلياي عزيز ... روز بيست و يكم ؟ سالروز شيون زينب ... زائر باباي زينب شدي ...
ايليا ..! ما ار فراموش نكني ها ... سلام ما را هم به بابي زينب برساني ها ... نيمه راه رها كردنمان را اينگونه جبران كن ...
اين شعر را امروز ديدم و آنرا زمزمه مي كردم .. گويي تقدير چنين بود كه براي تو بنويسمش ...
نام شاعرش را نمي دانم ولي گويا براي تو سروده كه ... شلمچه را و نيزار هاي هور را آخرين منزل اين سرايت ديدي و آرزو كردي ...
كمي نشستي و با ماه گفتگو كردي
و عطر خاطره ها را دوباره بو كردي
نفس گرفتي و رد بهار گمشده را
ميان غربت نيزار جست و جو كردي
هوا چقدر به موقع گرفت .. باران زد
و تو چقدر غزل هاي ناب رو كردي
دلم چقدر گرفته است .. كاش مي شد رفت
و چشم ها را بستي .. و آرزو كردي
و زير پاي تو .. انگار بغض دريا بود
كه منفجر شد و با موج ها وضو كردي
به سمت ماه دويدي .. رها رهاي رها
و صورتت را در ابرها فرو كردي
ايليا ي عزيز ... و ما در فراق تو ... و به ياد تو به ارميا سر مي زنيم ... مدت ها ست كه او در همسايگي ماست ... به ما سر ميزد و ما نيز به ديارش شب نشيني هاي مستانه داشتيم ...
نگو ... پس بيخود نيست كه ارميا چند صباحي است كه رسم همراهي را پاس نمي دارد .. سر نمي زند ... حق دارد .. نگو كه روحش را همراه ايليا كرده .. نگو كه داغ ديده ي فروغ مهرباني است كه هم برادر است و هم همراه ترين همراهان ..
ايلياي عزيز ... از اين پس به ارميا بيشتر سر مي زنيم .. نه براي تسلاي خاطرش كه براي تسلاي خاطر خودمان .. مي رويم تا بويت را در خانه ي او استشمام كنيم و فضاي ملكوتي خانه ات را ياد آوريم ..
ايلياي عزيز ... شاد باش كه ميهمان باباي زينبي .. ما را و ما زمينيان را ... مباد آنكه فراموش كني ..
و اما ارمياي عزيز ... تسليت بگويم يا تبريك .. نمي دانم .. هر دو ... تسليت كه روشن است و اما تبريك ... آيا تبريك ندارد داشتن شفيعي اينسان ...؟