سلام
ايشالا كه حالتون خوبه...
وقتي اون شب داشتم يادداشت ارميا رو ميخوندم، با اينكه ساعت نزديك 11 بود و در خوابگاه رو ميبستن اما نتونستم تا آخر نخونم...
واقعا داشتم جون ميدادم وقتي داشتم ميخوندم...
ايشالا خدا با ابرار محشورش كنه....
شرمنده كه خيلي وقت بود سر نزده بودم...
آخه اوضاع خيلي خراب بود و ...
به هر صورت التماس دعا دارم
ياعلي