تيري ز کمانخانه ي ابرو، چو رها کرد
بر سينه ي مجروحِ من ِ دلشده ، جا کرد
در باغ ، نقاب از رخ ِ چون گل چو بر افکند
گل بر تن ِ خود پيرهن از رشک ، قبا کرد
مي خواست کند غنچه ي نشکفته دهن باز
وصف از دهن ِ تنگ تو کرديم ، حيا کرد
بگشود دو صد عقده ، نسيم از دل ِ تنگم
يک عقده از آن زلف ِ گره گير چو وا کرد
تو غيرت آهوي ِ ختن ،لعبت ِ چيني
آن کس که نظر باز گرفت از تو ، خطا کرد
درد ِ دل ِ ما را نشد از گريه دوايي
لعلت بشکر خنده اي آن درد دوا کرد
(فرصت شيرازي)