وقتي يه سرو نيمه جون
پاشو تو آتيش مي زاره
وقتي که ماهي مي تونه
روزه آبو بگيره
وقتي که عاشق مي تونه
توي غربت
تنها بمونه
وقتي پرنده مي تونه
از پريدن دل بکنه
وقتي که خورشيد مي تونه
دلش رو به شب بسپره
پس چرا آدم نمي خواد
خودش رو آدم بدونه ؟
از بديها دل بکنه
به سختيها تن در بده
به آسمون نگاه کنه
زمين زير پاشو حس کنه
به همنوعش خدمت کنه
مي خوام اينو بدونم
چرا آدم نمي خواد