چون گل به بزم عاشقان خندان بيا خندان برو
امشب چو شمع روشنم ، سر مي کشد جان از تنم جان برون از تن منم ، خاموش بيا سوزان برو
امشب سرا پا مستيم ، جام شراب هستيم سرکش مرو از کوي من ، افتان بيا خيزان برو
هرگز مپرس از راز من ، زين ره مشو دم ساز منگر مهربان خواهي مرا ، حيران بيا حيران برو
بنگر که نور حق شدم ، زيبايي مطلق شدم بر چهره سيمين نگر ، با جلوه جانان برو
ديريست که دلدار پيامي نفرستاد ننوشت سلامي و کلامي نفرستاد
صدنامه فرستادم و آن شاه سواران پيکي نداوانيد و سلامي نفرستاد
سوي من وحشي صفت عقل رميده آهو روشي کبک خرامي نفرستاد
دانست که خواهد شدنم مرغ دل از دست و از آن چون سلسله دامي نفرستاد
فرياد که آن ساقي شکر لب سر مست دانست که مخمورم و جامي نفرستاد
چندانکه زدم لاف کرامات و مقامات هيچم خبر از هيچ مقامي نفرستاد