دوستان عيب کنندم که چرا دل بتو دادم
بايد اول بتو گفتن که چنين خوب چرايي
اي که گفتي مرو اندر پي خوبان زمانه
ما کجاييم در اين بحر تفکر تو کجا يي
آن نه خالست و زنخدان وسر زلف ِ پريشان
که دل اهل نظر برده که سريست خدايي
پرده بردار که بيگانه خود آن روي نبيند
تو بزرگي و در آيينه ي کوچک ،ننمايي
عشق و درويشي وانگشت نمايي و ملامت
همه سهل است،تحمل نکنم بار جدايي
گفته بودم چو بيايي ، غم دل با تو بگويم
چه بگويم که غم از دل برود چون تو بيايي
شمع را بايد از اين خانه برون برد ن وکشتن
تا که همسايه نداند که تو در خانه ي ما يي
کشتن شمع چه حاجت بود از بيم رقيبان
پرتو روي تو گويد که تو در خانه ي ما يي
سعدي آن نيست که هرگز ز کمند تو گريزد
که بدانست که در بند تو خوشتر ز جدايي (سعدي)