گفتم بنويسم ز برايت گله ها را
پاسخ تو ندادي ز چه رو نامه ي ما را
از من ز چه رو دور شدي ؟ دل نگرانم
بر چين، ز پرچين، همه فاصله ها را
بيمار تو ام ،منتظرم تا که بيا يي
صد ديده ببينم ز تو اعجاز شفا را
من معتکف عشق تو ام،اشک گواهم
خواهم که ز اخلاص دهي حاجت ما را
تصوير تو قاب است در اين سينه ي دلتنگ
جز من نشناسد به تو کس قدر وفا را
چشمان تماشايي من خسته نگردد
افسوس تو بستي همه ي پنجره ها را
تو ابري و من خاک کويرم،چو بباري
از شوق کنم ،هلهله آکنده فضا را
با بال و پر عشق ، تو را سايه نمودم
صد حيف براندي ز سر خويش هما را (اسد ا...حيدري فخر)