مي روم خسته وافسرده و زار ... سوي منزلگه ويرانه خويش
به خدا مي برم از شهر شما... دل شوريده وديوانه خويش
ميبرم تاکه در آن نقطه دور ... شستشويش دهم از رنگ گناه
شستشويش دهم از لکه عشق ... زين همه خواهش بيجاوتباه
مي برم تا زتو دورش سازم ... زتو اي جلوه اميد محال
مبرم زنده به گورش سازم ... تا از اين پس نکند ياد وصال
ناله مي لرزد مي رقصد اشک... آه بگذار که بگريزم من
از تو اي چشمه جوشان گناه ... شايد آن به که بپرهيزم من
به خدا غنچه شادي بودم ... دست عشق آمد و از شاخم چيند
شعله آه شدم صد افسوس... که لبم بازبر آن لب نرسيد
عاقبت بند سفر پايم بست ... ميروم خنده به لب خونين دل
مي رم از دل من دست بردار ... اي اميد عبث بي حاصل